گزارشگر:نویسنده: یعقوب ابراهیمی/ شنبه 24 سنبله 1397 - ۲۳ سنبله ۱۳۹۷
بخش سوم/
پس از انتخابات ریاستجمهوری جنجالبرانگیز و تشکیل حکومت وحدت ملی در سال ۱۳۹۳، طالبان بار دیگر به مذاکرات صلح دعوت شدند. استراتژی نخستینِ رییسجمهور غنی شبیه مرحلۀ دوم گفتوگوهای صلح رییسجمهور کرزی بود (استفادۀ همزمان از اجبار و مذاکره)، که در حال حاضر مذاکره در آن، اولویت بیشتر یافته است. این تغییر را میتوان در پیشنهاد صلح رییسجمهور در ماه حوت ۱۳۹۶ و آتشبس یکجانبۀ او در جوزای ۱۳۹۷ مشاهده کرد. همزمان با تشدید تلاشهای رییسجمهور غنی برای آوردن طالبان به میز مذاکره، استراتژی جدید رییسجمهور دونالد ترامپ در جنوب آسیا و به دنبال آن فشارهای ایالات متحده بر پاکستان و طالبان، این تصور را به وجود آورد که ممکن است سیاستهای جدید، بُنبست کنونی را بشکند. به دنبال این تحولات، رییسجمهور غنی پیشنهاد بلندپروازانهیی را به طالبان پیشکش کرد. این پیشنهاد در دومین کنفرانس پروسۀ کابل در ماه حوت ۱۳۹۶ اعلان شد. پیشنهاد رییسجمهور افغانستان مشوقهای بیسابقهیی از جمله تعدیل احتمالی قانون اساسی، وعدۀ رهایی اعضای طالبان از زندان، و به رسمیت شناختن این گروه بهعنوان حزب سیاسی را شامل میشد.
در حالیکه این پیشنهاد از سوی تمام طرفهای دخیل در افغانستان حمایت شده است، گروه طالبان از دادن پاسخ مستقیم به این درخواست خودداری کرده است. در عوض، این گروه همچنان بر استراتژی سنتی «ستیزهجویی» بهعنوان ابزار اصلی سیاسی ادامه داده و همزمان به خواستشان برای مذاکرات مستقیم با ایالات متحده تأکید میکنند.
درخواست طالبان برای گفتوگوهای مستقیم با ایالات متحده چیز تازهیی نیست. علاقهمندی طالبان به گفتوگو با ایالات متحده، بهطور سنتی سیاست بینالمللی این گروه از زمان ظهور آنها در میانۀ جنگ داخلی افغانستان بوده است. بهطور مثال، طالبان در اواخر دهۀ ۱۳۷۰ و شروع ۱۳۸۰، این گروه نمایندهگان خود را به امریکا فرستاد تا با مقامات امریکایی روی مسایل مشخص از جمله کرسی افغانستان در سازمان ملل متحد و به رسمیت شناختن امارت اسلامی افغانستان از سوی ایالات متحده و سازمان ملل متحد صحبت کنند؛ اما آنها بدون حصول هیچ نتیجۀ واضح به افغانستان بازگشتند.
در دوران پسابُن نیز، طالبان بارها خواستار گفتوگو با ایالات متحده شدهاند که برخی از این پیشنهادات از سوی ایالات متحده رد شده و برخی دیگر به دلایل مشخص از جمله پیششرطهای انعطافناپذیر طالبان و یا عهدشکنی این گروه، با شکست مواجه شده است. برافراشتن بیرق امارت اسلامی بر فراز دفتر تازهتاسیس قطر در سال ۱۳۹۲ نمونهیی از عهدشکنی طالبان است. برافراشتن بیرق امارت اسلامی در این دفتر، در تضاد با نقشۀ راه طرحشده بود و بدون مشوره با ایالات متحده و دیگر طرفها صورت گرفت که منجر به تعطیلی رسمی این دفتر شد.
با وجود اینکه درخواست اخیر طالبان برای گفتوگوهای مستقیم با ایالات متحده در ابتدا از سوی رییسجمهور ترامپ رد شد، و سفارت امریکا در کابل سیاست رسمی خود را تسهیل گفتوگوهای مستقیم میان دولت و طالبان توصیف میکند، اخیراً اعلان شد که الیس ویلز، فرستادۀ ویژۀ امریکا برای جنوب آسیا، در ماه سرطان ۱۳۹۷ با مقامات طالبان دیدار کرده است. این ملاقات یک دیدار «مقدماتی» خوانده شده و روشن نیست تا چه حدی همسو یا در تضاد با سیاست مذاکرۀ معروف به «به رهبری و مالکیت افغانستان» رییسجمهور غنی است، که بهطور گسترده از سوی متحدین بینالمللیاش حمایت میشود.
با وجود نادیدهگرفتهشدن پیشنهاد رییسجمهور غنی از سوی طالبان و ادامۀ خشونت این گروه در میدان جنگ و تأکید بر مذاکرات مستقیم با امریکاییها، دولت تلاشهای خود در همۀ سطوح محلی، حکومتی و بینالمللی را افزایش داده است تا طالبان را به میز مذاکره بکشاند. نشست سهجانبۀ علمای دین اندونزی، پاکستان و افغانستان در جاوای غربی در ماه ثور ۱۳۹۷ که با صدور اعلامیهیی، تروریسم و حملات انتحاری را بهعنوان اعمال مخالف اصول اسلامی محکوم کرد؛ و آتشبس یکجانبۀ رییسجمهور غنی در ماه جوزای همین سال، اقدامات عمدۀ دولت برای شروع مذاکره میباشد. هرچند طالبان در پاسخ به اشرفغنی سهروز عید فطر را آتشبس اعلان کردند، این تلاشها به هیچ پیشرفتی منتج نشد. رهبری طالبان پیوسته از شناختن دولت به عنوان طرف مشروع برای مذاکره ابا میورزد. برعلاوه، علیرغم تمدید آتشبس از سوی رییسجمهور غنی، طالبان بلافاصله پس از مهلت سهروزه حملات خشونتبار خود را از سر گرفتند. در نتیجه، بُنبست همچنان در برابر یک روند صلح معنادار در افغانستان پابرجاست. بُنبست و تداوم منازعه در افغانستان شامل ابعاد سیاست خارجی نیز میشود. بنابراین، برای بازکردن پیچیدهگیهای این بُنبست لازم است عوامل و ابعاد چندلایۀ منازعه در سطوح داخلی و بینالمللی را بررسی کنیم.
طالبان و منازعه هردو پدیدههای مستقل نیستند و نمیتوان آنها را بهطور مجرد مورد بحث قرار داد. یک سیاست حل منازعۀ منسجم بایست طوری طرح گردد که بتواند عوامل و ابعاد منازعۀ جاری را در سطوح چندگانه مورد حلوفصل قرار دهد. بنابراین، سناریوی دولت در برابر طالبان نمیتواند بستر جامعی برای حل منازعه باشد.
بدیهی است که تلاشهای مداوم دولت افغانستان و شرکای بینالمللی آن برای ازمیانبرداشتن موانع مذاکره با طالبان به دلیل نبود یک خطمشی مرکزی که مورد توافق همۀ طرفهای درگیر بوده و همه به گونۀ یکدست به آن متعهد باشند، به چالش کشیده شده است. چنین خطمشییی، عوامل و ابعاد پیچیده و چندلایۀ منازعه را در کنار هم قرار داده و گزینههایی را برای عبور از بُنبست فراراه گفتوگوهای صلح ارائه خواهد کرد. چنین سیاستی، همچنین اقدام عملی برای مصالحه از طریق گفتوگو را در برداشته، و نقش و محدودیتهای طرفهای مختلف را در روند یک مذاکرۀ احتمالی به وضوح توضیح میدهد.
در غیاب چنین سیاستی، تلاشهای یکجانبۀ بازیگران مختلف (مانند شورای عالی صلح، عناصر قبیلهیی و مذهبی، ایالات متحده، اتحادیۀ اروپا، سازمان ملل متحد، روسیه، ناروی، پاکستان، ایران، چین، هند، ترکیه، ازبکستان و بسیاری دیگر) جهت نفوذ بر جنگ و صلح در افغانستان موفقیتی در پی نخواهد داشت. نبود یک سیاست واحد، همچنین به طرح الگوها و آجندای متناقض حل منازعه انجامیده که در نتیجه موجب ایجاد آشفتهگی در حل منازعه شده است. امروزه، در حالیکه تمام بازیگران داخلی و بینالمللی از حل منازعه از طریق گفتوگو حمایت میکنند، عدم توافق میان طرفها روی الگوها و آجندای مذاکرات، مانع پیشرفت در حل منازعه شده است.
اگرچه یافتههای این تحقیق نشان میدهد که طالبان قادر نیست از طریق نظامی پیروز این جنگ شود، پیششرطهای انعطافناپذیر شورشیان، روند صلح پایدار و حل منازعه از طریق گفتوگو را تخریب کرده است. بهطور مثال، با آنکه رویکرد اصلی طالبان انجام عملیاتهای تهاجمی از جمله حملات انتحاری است، تأکید همزمان این گروه بر مذاکره و گفتوگو با ایالات متحده به جای دولت افغانستان، بهعنوان پیششرط، نشاندهندۀ تمایل طالبان برای حفظ وضع موجود است. این رویکرد طالبان بر این فرضیه استوار است که نهایتاً اوضاع کاملاً به نفع آنها تغییر خواهد کرد. اوضاع مورد نظر طالبان از این قرار است: خروج کامل نیروهای بینالمللی، تغییرات در سیاستهای بینالمللی و منطقهیی به نفع شورشیان، فرسایش نیروهای مسلح افغانستان در نتیجۀ کاهش کمکهای بینالمللی و چندپارچهگی نخبگان.
با این حال، حکومت افغانستان بهرغم شکنندهگی شدید، نیروی مسلط در افغانستان بوده و از حمایتهای مردمی و بینالمللی برخوردار است. هیچ شواهد قابل اعتمادی این احتمال را تأیید نمیکند که طالبان بتوانند دولت را در شرایط فعلی سرنگون کنند. با این حال، دولت نیز توانایی پیروزی در میدان جنگ را ندارد. ناتوانی متقابل طالبان و دولت در پیروزی نظامی، باعث بهوجودآمدن بُنبستی شده که یگانه راه برونرفت از آن، مذاکرات صلح است.
دلیل اصلیِ انجام این تحقیق، بررسی فرصتها و چالشهای فوقالذکر فراراه روند صلح در افغانستان است. این تحقیق کوششی است برای تجزیه و تحلیل پیچیدهگی شورشگری طالبان، ارزیابی تلاشهای گذشته برای مذاکره، جمعآوری نظریات طرفهای محلی، منطقهیی و بینالمللی در تعریف مسئله و یافتن راهحلهای ممکن. این تحقیق در دو سطح انجام شده است: نخست، تحقیق عوامل منازعه در سطح محلی، منطقهیی و بینالمللی را ارزیابی میکند؛ و سپس به بررسی سناریوهای مربوط به حل منازعه در افغانستان میپردازد. این روش به تشخیص عوامل منازعه و شاملساختن آنها در سیاست حل منازعه، کمک میکند.
این پژوهش قرار ذیل ترتیب شده است: نخست، روش تحقیق توضیح شده است. سپس، عوامل بنیادی و ساختارهای داخلی و بیرونی شورشگری طالبان مورد بحث قرار گرفته است. سه بخش بعدی به سناریوهای حل منازعه اختصاص یافته است. در این بخشها، سه الگوی حل منازعه یعنی استفاده از قوۀ قهریه، مذاکره و ترکیبی از هردو به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. به دنبال آن، با توجه به بحثهای نظری حل منازعه، این تحقیق، شرایط و نیازهای حل منازعه از طریق گفتوگو در افغانستان را مورد بررسی قرار میدهد. در خاتمه، یافتهها و پیشنهادات پژوهش جمعبندی شده است.
Comments are closed.